کمین دار. آنکه در کمین نشیند. (آنندراج). کمین کننده. (فرهنگ فارسی معین). کمین آور: کمین سازان محنت برنشستند یزک داران طاقت را شکستند. نظامی. و رجوع به کمین دار و کمین کننده شود
کمین دار. آنکه در کمین نشیند. (آنندراج). کمین کننده. (فرهنگ فارسی معین). کمین آور: کمین سازان محنت برنشستند یزک داران طاقت را شکستند. نظامی. و رجوع به کمین دار و کمین کننده شود
انتقام جو. منتقم. انتقام گیرنده: سوی خیمۀ خویش بازآمدند همه با سری کینه ساز آمدند. فردوسی. شوند آگه از من که بازآمدم دل آگنده و کینه ساز آمدم. فردوسی. برفتند هر دو به راه دراز یکی آزپیشه یکی کینه ساز. فردوسی. جوری که ز غمزۀ تو دیدیم بر عالم کینه ساز بستیم. خاقانی. سیه شیر چندان بود کینه ساز که از دور دندان نماید گراز. نظامی. ، جنگجو: چو او را ندیدند گشتند باز دلیران سوی رستم کینه ساز. فردوسی
انتقام جو. منتقم. انتقام گیرنده: سوی خیمۀ خویش بازآمدند همه با سری کینه ساز آمدند. فردوسی. شوند آگه از من که بازآمدم دل آگنده و کینه ساز آمدم. فردوسی. برفتند هر دو به راه دراز یکی آزپیشه یکی کینه ساز. فردوسی. جوری که ز غمزۀ تو دیدیم بر عالم کینه ساز بستیم. خاقانی. سیه شیر چندان بود کینه ساز که از دور دندان نماید گراز. نظامی. ، جنگجو: چو او را ندیدند گشتند باز دلیران سوی رستم کینه ساز. فردوسی
نام پنج آبادی به نام نیجو، کوه، میر، کلاکندلوس، گیل کلا، پی ده از دهستان زانوس رستاق کجور شهرستان نوشهر است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)، رجوع به هر یک از پنج آبادی نامبرده شود
نام پنج آبادی به نام نیجو، کوه، میر، کلاکندلوس، گیل کلا، پی ده از دهستان زانوس رستاق کجور شهرستان نوشهر است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)، رجوع به هر یک از پنج آبادی نامبرده شود
کمانگر و آنکه کمان می سازد. (ناظم الاطباء). کمان سازنده. آنکه کمان سازد. (فرهنگ فارسی معین) : ز غمزه تیر و از ابرو کمان ساز همه باریک بین و راست انداز. نظامی. و رجوع به مادۀ بعد شود
کمانگر و آنکه کمان می سازد. (ناظم الاطباء). کمان سازنده. آنکه کمان سازد. (فرهنگ فارسی معین) : ز غمزه تیر و از ابرو کمان ساز همه باریک بین و راست انداز. نظامی. و رجوع به مادۀ بعد شود
آنکه موجب دشمنی و عداوت گردد، آنکه میان دیگران خصومت افکند، جنگ آور، جنگجو: به هر سو که رو کرد کین ساز بود میانشان یکی آتش انداز بود، اسدی (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 85)
آنکه موجب دشمنی و عداوت گردد، آنکه میان دیگران خصومت افکند، جنگ آور، جنگجو: به هر سو که رو کرد کین ساز بود میانْشان یکی آتش انداز بود، اسدی (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 85)
باغبان. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرادف چمن آرای و چمن پیرای و چمن طراز. (از آنندراج) : پیری شکوفه کرد و اجل شد ثمرفشان صد رنگ آرزوست چمن ساز ما هنوز. میان ناصر علی (از آنندراج). رجوع به چمن آرای، چمن پیرای و چمن طراز شود
باغبان. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرادف چمن آرای و چمن پیرای و چمن طراز. (از آنندراج) : پیری شکوفه کرد و اجل شد ثمرفشان صد رنگ آرزوست چمن ساز ما هنوز. میان ناصر علی (از آنندراج). رجوع به چمن آرای، چمن پیرای و چمن طراز شود
کمین ساز. آنکه در کمین نشیند. (آنندراج). کمین آور. (ناظم الاطباء). کمین کننده. (فرهنگ فارسی معین). آن دسته از لشکری که در کمین نشسته است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کمین آور و کمین کننده شود
کمین ساز. آنکه در کمین نشیند. (آنندراج). کمین آور. (ناظم الاطباء). کمین کننده. (فرهنگ فارسی معین). آن دسته از لشکری که در کمین نشسته است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کمین آور و کمین کننده شود