جدول جو
جدول جو

معنی کمین ساز - جستجوی لغت در جدول جو

کمین ساز(تَ/ تِرْ بَ گَ)
کمین دار. آنکه در کمین نشیند. (آنندراج). کمین کننده. (فرهنگ فارسی معین). کمین آور:
کمین سازان محنت برنشستند
یزک داران طاقت را شکستند.
نظامی.
و رجوع به کمین دار و کمین کننده شود
لغت نامه دهخدا
کمین ساز
کمین کننده
تصویری از کمین ساز
تصویر کمین ساز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کمین گاه
تصویر کمین گاه
جایی که در آن کمین کنند
فرهنگ فارسی عمید
(دَ گُ ذَ رَ دَ / دِ)
میخ سازنده، که میخ را بسازد، که میخ درست کند، که ساختن میخ پیشه دارد، (از یادداشت مؤلف)، سازندۀ قالب سکه
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ)
انتقام جو. منتقم. انتقام گیرنده:
سوی خیمۀ خویش بازآمدند
همه با سری کینه ساز آمدند.
فردوسی.
شوند آگه از من که بازآمدم
دل آگنده و کینه ساز آمدم.
فردوسی.
برفتند هر دو به راه دراز
یکی آزپیشه یکی کینه ساز.
فردوسی.
جوری که ز غمزۀ تو دیدیم
بر عالم کینه ساز بستیم.
خاقانی.
سیه شیر چندان بود کینه ساز
که از دور دندان نماید گراز.
نظامی.
، جنگجو:
چو او را ندیدند گشتند باز
دلیران سوی رستم کینه ساز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
حالت و چگونگی کمین ساز:
اجل بر جان کمین سازی نموده
قیامت را یکی بازی نموده.
نظامی.
و رجوع به کمین ساز شود
لغت نامه دهخدا
نام پنج آبادی به نام نیجو، کوه، میر، کلاکندلوس، گیل کلا، پی ده از دهستان زانوس رستاق کجور شهرستان نوشهر است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)، رجوع به هر یک از پنج آبادی نامبرده شود
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُ فُ)
کمانگر و آنکه کمان می سازد. (ناظم الاطباء). کمان سازنده. آنکه کمان سازد. (فرهنگ فارسی معین) :
ز غمزه تیر و از ابرو کمان ساز
همه باریک بین و راست انداز.
نظامی.
و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ/ تُو بَ / بِ)
آنکه موجب دشمنی و عداوت گردد، آنکه میان دیگران خصومت افکند، جنگ آور، جنگجو:
به هر سو که رو کرد کین ساز بود
میانشان یکی آتش انداز بود،
اسدی (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 85)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
میناسازنده، آنکه نقره و طلا رامینا میکند، (ناظم الاطباء)، آنکه میناکاری میکند، (فرهنگ فارسی معین)، میناکار، رجوع به میناکار شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کهنه ساز. کهنه ساخته. که در زمان قدیم ساخته شده باشد. مقابل نوساز:
تیغ نظامی که سرانداز شد
کند نشد گرچه کهن ساز شد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
باغبان. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرادف چمن آرای و چمن پیرای و چمن طراز. (از آنندراج) :
پیری شکوفه کرد و اجل شد ثمرفشان
صد رنگ آرزوست چمن ساز ما هنوز.
میان ناصر علی (از آنندراج).
رجوع به چمن آرای، چمن پیرای و چمن طراز شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بدجنس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِرْ)
کمین ساز. آنکه در کمین نشیند. (آنندراج). کمین آور. (ناظم الاطباء). کمین کننده. (فرهنگ فارسی معین). آن دسته از لشکری که در کمین نشسته است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کمین آور و کمین کننده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از میناساز
تصویر میناساز
آنکه میناکاری کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمین دار
تصویر کمین دار
کمین ساز نهانیده بزنگاهی کمین کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمین گاه
تصویر کمین گاه
بزنگاه بزنگه کشنگه (گویش ایلامی) نخیز گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمان سازی
تصویر کمان سازی
عمل و شغل کمان ساز، محل ساختن کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمان ساز
تصویر کمان ساز
آنکه کمان سازد
فرهنگ لغت هوشیار
کیمیاگر: بگو ای سخن کیمیای تو چیست ک غبار ترا کیمیا ساز کیست ک (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
ماشین ساز، ماشین کار
دیکشنری اردو به فارسی